چند روز پیش یکی از همکاران در گروه تلگرام شرکت، مطلبی در مورد اهمیت خصوصیتهای رهبری برای مدیران نوشته بود، اینکه رهبران باید انگیزش بخش باشند، به جای دخالت در جزئیات باید چشمانداز درست ایجاد کنند و آن را به اشتراک بگذارند و… . این نوشته من را به فکر فرو برد که “فکر نکنم کسی مخالف با این شیوه مدیریت و رهبری باشد، ولی چرا در عمل اتفاق نمیافتد؟”
مدیریت در برزخ
کتاب ها، مقالات و آموزش های جدید همه مبتنی بر مبانی رهبری است، همه جا دائم در مورد رهبری می شنویم، رهبر خدمت گذار، رهبر کاریزماتیک. همه این منابع برای ما یک چشم انداز از آینده مدیریت ترسیم کردند که به کجا باید برسیم.
اما وقتی اوضاع خوب است، ابتدای پروژه است، افراد با هم خوب رفتار می کنند، کارها خوب جلو میرود، ما میتوانیم رهبران خوبی باشیم. همه را در تصمیم گیری دخالت می دهیم، با اعضای تیم احساس راحتی می کنیم، نگران اعضای تیم هستیم و … . در اینستاگرام عکس میگذاریم، این تیم عالی ترین تیم دنیاست، از ما بهتر وجود ندارد…
اما وقتی اوضاع خراب می شود، کارها خوب جلو نمیرود، نوع رفتار ما عوض می شود، احساس می کنیم، اینها شعور آزادی رو ندارند، دموکراسی برای خارجی ها است، با اینها باید مثل عمله برخورد کرد، باید یکی رو بذاری بالای سر اینها و … .
برزخ کجاست؟
اینکه ما رئیس بودیم(علاقه به کنترل و دخالت در جزئیات همه چیز را داریم) ولی میخواهیم رهبر باشیم، اما الان نه در نقطه اول هستیم و نه در مقصد، این نقطه را برزخ تغییر میگویند. در برزخ ما دوست داریم به جلو برویم، ولی به دلیل نا آشنایی با مقصد، عادت های مبدا را تکرار می کنیم، حرفهای ما شبیه رهبران موفق است، ولی اعمال ما شبیه سرکارگر کارخانه کلوچه سازی.
تغییر از رئیس بودن به رهبری، یک پارادایم شیفت است
این را باید قبول کنیم که سالها، رئیس بودن در کارخانه ها و ساختمان سازی ها و … جواب داده است، صدها سال است که ما به این شیوه، سرکارگر با دیگران برخورد کردیم، ما سرکارگر بودیم و دیگران کارگر، آنها به رفتار زیردست بودن(وقتی رئیس نیست کار نمی کنیم) عادت کردن و ما هم به رئیس بودن. تغییر از پارادایم به یک پارادایم دیگر بسیار کار سختی است.
چرا سرعت این تغییر کند است؟
در چند شرکت اخیری که بودم، معمولا افراد باتجربه در یک رشته خاص مدیر همان بخش یا پروژه می شوند، مثلا یک برنامه نویس خوب تبدیل به مدیرپروژه می شود، یک فروشنده خوب تبدیل به مدیرفروش می شود و … .
اما مثل برنامه نویسی، فروش، بازاریابی، آیا مدیریت نیاز به تخصص یا تجربه ندارد؟ دوستان در تخصص های دیگر، زمانی برای یادگیری یا تجربه مدیریت نمی کنند. مثلا یک برنامه نویس بعد 5 سال برنامه نویسی، خواندن مقالات متعدد، نوشتن برنامه های مختلف و … بعنوان یک برنامه نویس خوب شناخته می شود، اما وقتی او مدیر می شود چنین خط سیری وجود ندارد.
برای مثال، برنامه نویسی بعنوان مدیرپروژه یا مدیرتیم، به همان میزان که زمان برای خواندن مقالات تخصصی در حوزه برنامه نویسی می کند، به همان میزان زمان برای ایجاد تیم یا انگیزش نفرات سپری نمی کند؟!
یکی از مشکلات مهم این است که صرفا افراد از داشتن عنوان “مدیر” لذت می برند، ولی اینکه این مدیر چه تخصص هایی باید داشته باشد، بعنوان یک مدیر چه مسیر رشدی باید طی کند، چه مهارت هایی باید در خود تقویت کند؟
راه عبور از این برزخ چیست؟
بی شک آینده مدیریت، رهبری خواهد بود، رئیس بازی در عصر کارگران دانشی (Knowledge Workers) دیگر کار نمی کند. ولی مدیران باید زمان برای تقویت خودشان بعنوان مدیر صرف کنند. بخصوص مدیران میانی. چرا مدیران میانی؟ بدلیل اینکه مدیران ارشد اکثرا در این کنفرانس های آموزشی شرکت می کنند، ولی مدیران میانی یا سرپرست تیم ها حس خاصی نسبت به مدیریت ندارند و صرفا به آن بعنوان یک عنوان نگاه می کنند.
چابک و موفق باشید
اسد صفری